پرده اول:

اولین خاطراتم از فاطمیه بر می‌گردد به اولین سفرم به مشهد. سال‌ اول یا دوم ابتدایی بودم که به همراه خانواده برای اولین بار راهی مشهد شدیم. آن سال ها غیر از روزهای محرم و صفر، به هیئت های بزرگ و دسته عزاداری و... عادت نداشتم که آن هم در بهار و روز های به نسبت خنک تر و سردتر سال اتفاق می‌افتاد. 

یکی از روزهایی که راهی حرم بودیم خیابان های منتهی به حرم به شدت شلوغ شده بود و با روزهای قبل اصلا قابل قیاس نبود. همه مردم سیاهپوش بودند و دسته های عزاداری خیابان های اصلی شهر را قرق کرده بودند. ما که عادت به برگزاری هیئت و دسته عزاداری در تابستان و ظل گرما را نداشتیم از پدرمان سوال کردیم که این عزاداری به چه مناسبت است؟ و جواب گرفتیم که به دلیل روز شهادت حضرت زهرا به روایت اول و فاطمیه اول است. فکر می‌کنم دقیقا همانجا بود که با واژه فاطمیه اول و دوم و... آشنا شدم.

پرده دوم:

سال های میانی ابتدایی یکی از عمه هایم که در مراغه زندگی می کرد به محله ما کوچ کرد. شوهر عمه ام که از سادات دوست داشتنی بود و همه «آقا» صدایش می زدند چند سالی بود که از دنیا رفته بود و من با پسر عمه هایم ارتباط خیلی نزدیکی داشتم تا جایی که بعضی از اهالی محل من را هم «سید» صدا می زدند و گمان می کردند که با آن ها برادرم!

پسر عمه هایم در همان سال های ابتدایی با چند تا از همسایه ها هیئتی خانگی تشکیل دادند با نام «متوسلین به حضرت زهرا(س)» که جمع با صفا و دوست داشتنی بودند و ایام ولادت و شهادت حضرت زهرا(س) را هم مفصل برگزار می کردند.

پرده سوم:

اردیبهشت سال اول دبیرستان بود که پایم به «کانون» باز شد. یکی دو ماه اول فقط کلاس ها را می رفتم و در هیئت ها و برنامه های دیگر «کانون» شرکت نمی کردم و یه قول معروف هنوز «کانونی» نشده بودم تا این که یکی از روزها اعلام شد به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) در فاطمیه اول قرار است ظهر یکی از روزها که تعطیل هم بود هیئتی برگزار شود.

اولین حضورم در هیئات«کانون» دقیقا در همین مراسم بود. وارد که شدم تیشرت‌های یک دست همه کسانی که تا دیروز با هم سر کلاس می نشستیم و بگو و بخند می کردیم نظرم را به خودش جلب کرد! طبق عادتی که داشتم رفتم و نزدیک‌ترین جای چسبیده به جایگاه مداح و سخنران نشستم و به این که همه اطرافیانم چند سالی از من بزرگ‌تر هستند و رفقایم به دیوار انتهایی نمازخانه چسبیده‌اند اهمیتی ندادم و تا آخر مراسم در حلقه اصلی به کار خودم مشغول شدم. بعد از چند ماه فهمیدم دلیل این تناقض این بوده که در «کانون» حتی در هیئات هم به بزرگ‌تر احترام می‌گذارند و کوچک‌ترها همیشه پشت بزرگ‌ترها می نشینند و عزاداری می‌کنند.

پرده چهارم:

سال‌های دبیرستان و اوایل دانشجویی همیشه سعی می‌کردم تا جایی که بتوانم، ایام فاطمیه در هیئات «کانون» و «ارک» شرکت کنم و خصوصا سال‌هایی که ایام مقارن شده بود با تعطیلات نوروز، بهترین سال‌های استفاده من از ایام فاطمیه بود.

پرده پنجم:

فاطمیه اول دو روز دیگر تمام می‌شود و من حتی یک هیئت هم نرفته ام! امسال سال عجیبی است. 14 اسفند روز شهادت حضرت زهرا(س) است و من به دلیل مشغله های فراوان فرصت استفاده از این ایام را نداشته ام ولی این روز دقیقا روزی است که می تواند این متن را به مقدمه یک سفرنامه تبدیل کند... یک سفرنامه رویایی!

پ ن: 13 اسفند روز شهادت حضرت زهرا(س) بود و من نمی دانستم که شب شهادت حضرت در حال نوشتن متن هستم!!!